زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

برای دخترم زهرا

پازل های هندونه ای بر گرفته از نی نی آی کیو

به سبک زینب خانم در نی نی آی کیو پازل هایی از هندونه درست کردم به شکل دایره مستطیل و مثلث وبا کمال تعجب دیدم عزیز دردونم با اونها اشکال معنا داری می سازه زهرا نقاشیش در حد خط خطیه اما با اینها آدم ساخته بود و میگفت این فاطمست(دختر عموش)و این آمنست(زن عموش)و من کلی ذوق کردم اینم عکساش:   این ی آدمک بدون دست وپا  این آدمک دو تا پا داره دست نداره در حال لگد زدنه احتمالا!  این ی آدمک مودب اما بدون دست زهرا جونم با اون دستای پشه گزیدش در حال ساخت پازل اینم ی گل دختر که خودش رو تشویق میکنه     ...
31 ارديبهشت 1393

تفسیر خلاقانه دخترم از کانگورو

اسباب بازیش را به دستش می دهم و می پرسم این چیه مامان؟میگه کانگورو و بعد از چند دقیقه مکث میگه مامان گوشاش خرگوشه و دست به پوزه اش می کشد و میگه اینجاش بزیه(بز) مامان این کانگورو نیست !!!  
29 ارديبهشت 1393

خاطره امیر دیوان نوروز93

دخترم را رها کرده بودم دلم میخواست بگردد و ببیند نوروز بود و هنوز گرمای خشن جنوب شروع نشده بود دخترم محو تماشای قورباغه هایی بود که انگار همان روز قورباغه شده بودن و من مشتاقانه کلمه قورباغه را به او آموزش میدادم جالب این است وقتی برگشتیم زهرا اسباب بازیش را ورداشت و گفت مامان این قور باغست در حالیکه به نظر من این قورباغه های اسباب بازی شباهت زیادی به قورباغه ندارن  
29 ارديبهشت 1393

ورزش کردن من و زهرا

من:زهرا جون حالا بیا ورزش کنیم(و شروع به بالا و پایین پریدن و دویدن میکنم)   زهرا در حالیکه دستهایش را بلند کرده:مامان من هم بغل کن ورزش کنم!!!! ومن حیران از این همه تحرک زهرا خانوم
29 ارديبهشت 1393

خدایا خوبم کن

دخترم هنوز از جای نیش پشه ها در عذاب از ترس اینکه مبادا سالک باشه بردمش دکتر وقتی اومدیم بیرون با تن ملایمی گفت خدایا خوبم کن و من هم تکرار کردم خدایا خوبش کن خارشش اذیتش میکنه و من نگرانم کاش فردا پاشه و اثری از این جوشها نباشه   گذشته از این امروز با دخترم بازی هر وسیله کارش چیه رو کردیم و البته خاک بازی که بیشتر دوست داشت و بازی با لوبیاها و نمک ... خوب بود یواش یواش دارم از خودم به عنوان ی مادر راضی میشم زینب خانوم(نی نی آی کیو)تاثیر خودش رو گذاشته
28 ارديبهشت 1393

لحظه ای برای من

باران حس شیرین تمام خاطرات کودکیم،تو بودی که از لای گرمای سخت جنوب رنگ تازگی به خاطراتم میزدی ،   یادت هست آن موقعه ها بیشتر می آمدی و گودی پای نخلهایمان پر میشد از آب و من بودم و آرزوی شناگر شدن والبته مادرم و لباسهای گلی من و اکنون تو هم رنگ زمانه خورده ای بوی بی معرفتی به مشام تو هم خورده تو دیر به دیر می آیی و من مانده ام و آرزوهای نرسیده و دخترکی از جنس خودم که باران را با دوش آب از بر میشود و نمیدانم شاید باید خندید شاید...  
27 ارديبهشت 1393

اجرای بازی دوم

دیشب به زهرا چسب ماتیکی دادم  تا با هاش تیکه ها رو به مقوا بچسبونه همه ی تیکه ها رو با تمرکز خاصی روی هم می چسبوند من از فرصت استفاده کردم رفتم ستایش دیدم برگشتم همه ی اونارو دوباره جدا کرده بود ویک اطاق پراز تیکه های ریز و بزرگ کاغذ   وامروز بی قرار بود فقط چندتا دایره کشیدم و او هم چند دایره پنچر شده کشید و رنگ کرد وبعد دوباره خوابید.
27 ارديبهشت 1393

شروع بازی

حالا شروع شد برای دخترم طبق توضیحات نی نی آی کیو پازل هایی از پوست هندوانه درست کردم که خیلی به آنها علاقه نشون داد و اشکال جالبی را می ساخت که گاهی بی مفهوم بودن و گاهی شبیه چیزهایی می شدن به هر حال نظم خاصی را می شد در آنها دید و اسامی عجیب و غریب که زهرا برای آنها میگذاشت هم جالب بود                       دوست دارم تمام دوست داشتنی ها را برای تو کوچولوی عزیزم ...
26 ارديبهشت 1393

سفر به کنگان

ی مسافرت کوتاه به کنگان داشتیم نشد پست تبریک روز پدر بذارم امسال واسه بابای زهرا چیزی نخریدم فقط ی قلب درس کردم و روش با پنبه به صورت برجسته نوشتمlove خوشش اومد دوس داشتم عکسش رو بذارم ولی حوصلش رو ندارم   دختر کوچولوم تو کنگان حسابی داغون شد از بس شیرینه پشه ها کل صورت و دستاش رو خورده بودن دلم واسش کباب شد در کل خوش گذشت چند تا خرچنگ نجات دادیم و سر به سر ی خرچنگ گنده گذاشتم که نزدیک بود با چنگکاش حسابم رو رسیده بود(بالاخره منم کودک درون دارم)  
24 ارديبهشت 1393

غذا دادن به مورچه!

مثل همیشه با حرص و جوش داشتم سعی میکردم دخترم غذا بخوره که ی دفعه سرو کله ی ی مورچه پیدا شد ودخترم اون بخت برگشته رو دید و گرفتش و بعد یک دونه برنج ورداشت و روی سر مورچه بیچاره فشار میداد با تاکید میگفت:"مورچه غذا خور آفرین خور" خندم گرفت با خودم فکر کردم شاید فشاری که من رو دخترم میارم معادل فشار روی مورچه ی بین انگشتای اونه ولی خب واقعا نمیشه بی خیال بود.     ...
20 ارديبهشت 1393